داستان کوتاه آموزنده دوست خوب

داستان آموزنده,داستان اموزنده,داستان کوتاه آموزنده دوست خوب,داستان اموزنده دوست خوب,داستان های خواندنی کوتاه,داستان خواندنی کوتاه,داستان کوتاه اموزنده,داستان اموزنده کوتاه,داستان بسیار اموزنده,

داستان کوتاه آموزنده دوست خوب   دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد. دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت: (امروز بهت

نقشه سایت

خانه
خوراک

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

موضوعات

امکانات جانبی

آمار

تبلیغات

داستان کوتاه آموزنده دوست خوب

داستان کوتاه آموزنده دوست خوب

داستان کوتاه آموزنده دوست خوب

 

دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد.

دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت:

(امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد)

 

آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند.

ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.

او بر روی سنگ نوشت: (امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد )

 

دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:« چرا وقتی سیلی ات زدم

بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟ دوستش پاسخ داد :(وقتی دوستی تو را ناراحت

می کند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن را پاک کند. ولی وقتی به تو خوبی

می کند باید آن را روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی آن را پاک نکند)

 

 

 


کد امنیتی رفرش

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد