خیلی پستی(داستان کوتاه)

داستان کوتاه,داستان کوتاه خیانت,داستان کوتاه دختر و پسر در رستوران,داستان کوتاه درباره خیانت,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه عشق,داستان کوتاه پستی,داستان آموزنده,داستان آموزنده جدید,داستان,داستان جدید,

خیلی پستی(داستان کوتاه)   دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ مع

نقشه سایت

خانه
خوراک

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

موضوعات

امکانات جانبی

آمار

تبلیغات

خیلی پستی(داستان کوتاه)

خیلی پستی(داستان کوتاه)

 

دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم

دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن،

سرمو انداختم پایین، دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.

خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید

دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت.

راش نوشته بودم… “خیـلی پستی”



کد امنیتی رفرش

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد