داستان های عاشقانه کوتاه

داستان,داستان عاشقانه,داستان عاشقانه جدید,داستان عاشقانه جدید 92,داستان عاشقانه 92,داستان عاشقانه اریبهشت 92,داستان عاشقانه زیبا,داستان های عاشقانه کوتاه,داستان عاشقانه غمگین,بهترین داستان های عاشقانه,داستان عاشقانه چقدر دوستم داری؟,داستان عاشقانه چقدر دوستم داری,داستان عاشقانه فروردین 92,داستان عاشقانه اریبهشت 92 جدید,عاشقانه,داستان عشقی,داستان عشقی جدید,

داستان,داستان عاشقانه,داستان عاشقانه جدید,داستان عاشقانه جدید 92,داستان عاشقانه 92,داستان عاشقانه اریبهشت 92,داستان عاشقانه زیبا,داستان های عاشقانه کوتاه,داستان عاشقانه غمگین,بهترین داستان های عاشقانه

نقشه سایت

خانه
خوراک

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

موضوعات

امکانات جانبی

آمار

تبلیغات

داستان عاشقانه مرا بغل کن

داستان عاشقانه مرا بغل کن

داستان عاشقانه مرا بغل کن

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»

 

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه چقدر دوستم داری؟

داستان عاشقانه چقدر دوستم داری؟


یه روز یه دختره یه پسره رو توخیابون می بینه…

خیلی ازش خوشش میاد…خلاصه هر کاری می کنه که دل پسره رو بدست بیاره ، پسره اعتنایی نمیکنه…

چرا؟؟؟ چون فکر میکنه همه دخترا مثه همن…

ازقصه ها شنیده بوده که دخترا بی وفان…

خلاصه می گذره سه چهار روز و پسره هم دل میده به دختره…

خلاصه باهم دوس میشن و این دوستی می کشه تا یک سال ، دوسال ، سه سال ، چهار و پنج… همینطوری باهم بزرگ میشن…

خلاصه بعد از این همه سال که با هم دوست بودن ، پسره به دختره میگه : چقدردوستم داری؟؟؟

به ادامه مطلب بروید

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد