داستان عاشقانه

ابراز عشق,ابراز علاقه,داستان ابراز عشق,داستان عاشقانه,داستان عاشقانه 92,داستان عاشقانه جدید,داستان عاشقانه غمگین,داستان عاشقانه کودکانه,داستان های زیبا,داستان های عاشقانه,داستان کوتاه ابراز عشق,داستان عاشقانه باحال,داستان عاشقانه جالب,

ابراز عشق,ابراز علاقه,داستان ابراز عشق,داستان عاشقانه,داستان عاشقانه 92,داستان عاشقانه جدید,داستان عاشقانه غمگین,داستان عاشقانه کودکانه,داستان های زیبا,داستان های عاشقانه,داستان کوتاه ابراز عشق,داستان

نقشه سایت

خانه
خوراک

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

موضوعات

امکانات جانبی

آمار

تبلیغات

داستان عاشقانه عشق منصور و ژاله به هم

داستان عاشقانه منصور و ژاله به هم

امروز روز دادگاه بود ومنصور میتونست از همسرش جدا بشه.

منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبی دنیای ما.

یک روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم

وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

ژاله و منصور ۸ سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.

اونها همسایه دیوار به دیوار یگدیگر بودند

ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله،

پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهی هاشو  بده

بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.

بعد از رفتن اونها منصور چند ماه افسرده شد.

برای خواندن بقیه داستان عاشقانه عشق منصور و ژاله به هم به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه بوسه ی باران

داستان عاشقانه بوسه ی باران

www.tafrihi3.ir

باران تندی شهر را فرا گرفته بود ، تمام مردم شهر در حال دویدن به سمت خانه ی

خود بودند تا در زیر قطرات باران قرار نگیرند . وای چه اشتباه بزرگی چگونه می توانم

بگویم تمام مردم شهر، با این که میدانم نه تنها در این شهر بلکه در شهرهای دیگر جهان

هزاران آدم بی خانه و فقیر وجوددارد که درلحظه ای که عده ای در حال

برای خواندن بقیه داستان عاشقانه بوسه ی باران به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه ساغر

داستان عاشقانه ساغر

عکس عاشقانه دونفره

به نام کلام دروغین عشق

چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم

اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت

و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ

خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و

همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده

قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.

برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه داداشی

داستان عاشقانه داداشی

داستان عاشقانه

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت: متشکرم.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم.

وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و

خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : متشکرم.

روز قبل از جشن دانشگاهپیش من اومد. گفت : قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد

برای خواندن بقیه داستان عاشقانه به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه تویی تنها عشقم

داستان عاشقانه تویی تنها عشقم

عکس عاشقانه دو نفره

 بهمن پسر ۲۶ ساله ای بود که با دختری به نام آرمیتا دوست بود.

از دوستی این دو ۱۰ ماهی می گذشت و بهمن روز به روز به

دوست دخترش بیشتر عادت می کرد. تمام این ۱۰ ماه آنان

تمام فرصت بیکاری شان را با هم می گذراندند. 

هر دو دانشجو بودند و اصلا دوستی شان در دانشگاه رقم خورده بود.

برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب بروید

داستانی عاشقانه و پند آموز

داستانی عاشقانه و پند آموز

به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه چقدر دوستم داری؟

داستان عاشقانه چقدر دوستم داری؟


یه روز یه دختره یه پسره رو توخیابون می بینه…

خیلی ازش خوشش میاد…خلاصه هر کاری می کنه که دل پسره رو بدست بیاره ، پسره اعتنایی نمیکنه…

چرا؟؟؟ چون فکر میکنه همه دخترا مثه همن…

ازقصه ها شنیده بوده که دخترا بی وفان…

خلاصه می گذره سه چهار روز و پسره هم دل میده به دختره…

خلاصه باهم دوس میشن و این دوستی می کشه تا یک سال ، دوسال ، سه سال ، چهار و پنج… همینطوری باهم بزرگ میشن…

خلاصه بعد از این همه سال که با هم دوست بودن ، پسره به دختره میگه : چقدردوستم داری؟؟؟

به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه بی همتا

داستانی فوق عاشقانه از عشقی بی همتا و پایان غمناک

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .

رنگ چشاش آبی بود .

رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…

وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم

مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .

دوستش داشتم .

لباش همیشه سرخ بود .

مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …

وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.

دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .

به ادامه مطلب بروید

داستانی عاشقانه و زیبا در رابطه با قلب شکسته شده…

داستان عاشقانه قلب زخمی

نمی دانست دلش را کجا گم کرده است .

 تنها احساس خوش را به یاد داشت. احساسی که تابه حال نداشته است .

گیج و مبهوت به دنبال دلش می گشت به هرکجا که میرسید می پرسید .

هرکجا که احساس می کرد دلش آنجا باشد سر کشید .

به ادامه مطلب بروید

داستان فوق العاده زیبای عاشقانه ابراز عشق

داستان فوق العاده زیبای عاشقانه ابراز عشق

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می‌توانید

راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند

با بخشیدن عشقشان را معنا می‌کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف‌های دلنشین»

را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند

«با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند.

به ادامه مطلب بروید

ليست صفحات

تعداد صفحات : 2

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد