داستان عشقی

داستان,داستان جدید,داستان عاشقانه,داستان عاشقانه جدید,عاشقانه داستان,عاشقانه داستان جدید,داستان آموزنده از شیوانا “تحمل درد عشق”,داستان عاشقانه از شیوانا “تحمل درد عشق”,داستان عشقی,داستان عاشقی جدید,داستان کوتاه عاشقانه,

داستان,داستان جدید,داستان عاشقانه,داستان عاشقانه جدید,عاشقانه داستان,عاشقانه داستان جدید,داستان آموزنده از شیوانا “تحمل درد عشق”,داستان عاشقانه از شیوانا “تحمل درد عشق”,داستان عشقی,داستان عاشقی جدید,د

نقشه سایت

خانه
خوراک

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

موضوعات

امکانات جانبی

آمار

تبلیغات

داستان عاشقانه داداشی

داستان عاشقانه داداشی

داستان عاشقانه

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت: متشکرم.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم.

وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و

خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : متشکرم.

روز قبل از جشن دانشگاهپیش من اومد. گفت : قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد

برای خواندن بقیه داستان عاشقانه به ادامه مطلب بروید

داستانی عاشقانه و پند آموز

داستانی عاشقانه و پند آموز

به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه چقدر دوستم داری؟

داستان عاشقانه چقدر دوستم داری؟


یه روز یه دختره یه پسره رو توخیابون می بینه…

خیلی ازش خوشش میاد…خلاصه هر کاری می کنه که دل پسره رو بدست بیاره ، پسره اعتنایی نمیکنه…

چرا؟؟؟ چون فکر میکنه همه دخترا مثه همن…

ازقصه ها شنیده بوده که دخترا بی وفان…

خلاصه می گذره سه چهار روز و پسره هم دل میده به دختره…

خلاصه باهم دوس میشن و این دوستی می کشه تا یک سال ، دوسال ، سه سال ، چهار و پنج… همینطوری باهم بزرگ میشن…

خلاصه بعد از این همه سال که با هم دوست بودن ، پسره به دختره میگه : چقدردوستم داری؟؟؟

به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه بی همتا

داستانی فوق عاشقانه از عشقی بی همتا و پایان غمناک

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .

رنگ چشاش آبی بود .

رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…

وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم

مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .

دوستش داشتم .

لباش همیشه سرخ بود .

مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …

وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.

دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .

به ادامه مطلب بروید

داستان آموزنده از شیوانا “تحمل درد عشق”

داستان آموزنده از شیوانا “تحمل درد عشق”

روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید

که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.

شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد…

شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد

و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده

و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است !

به ادامه مطلب بروید

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد