داستانک جدید

4 داستان کوتاه و آموزنده 92,dastane jadid dastane jaleb,داستان 92,داستان آموزنده جدید,داستان آموزنده فروردین ماه,داستان بسیار زیبا,داستان های آموزنده فروردین 92,داستان های آموزنده و جالب,داستان های جالب و آموزنده فروردین ماه 92,داستان های کوتاه جدید,داستان های کوتاه و اموزنده,داستان کوتاه 92,داستان کوتاه آموزنده,داستان کوتاه جالب,داستان کوتاه جدید,داستانک جالب,داستانک جدید,داستانک زیبا,داستانک فروردین ماه,

4 داستان کوتاه و آموزنده 92,dastane jadid dastane jaleb,داستان 92,داستان آموزنده جدید,داستان آموزنده فروردین ماه,داستان بسیار زیبا,داستان های آموزنده فروردین 92,داستان های آموزنده و جالب,داستان های جا

نقشه سایت

خانه
خوراک

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

موضوعات

امکانات جانبی

آمار

تبلیغات

داستان آموزنده دوایر زندگی

داستان آموزنده دوایر زندگی 

داستان آموزنده دوایر زندگی

وقتی کودکی هفت ساله بودم ، پدر بزرگم مرا به برکه ای در یک مزرعه برد و به من گفت :

سنگی را به داخل آب بینداز و به دایره هایی که توسط این سنگ ایجاد شده نگاه کن .

سپس از من خواست که خودم را به جای آن سنگ تصور کنم . او گفت : " تو می توانی تعداد

زیادی از جلوه ها و نمود ها را در زندگیت خلق کنی اما امواجی که از این جلوه ها پدید می آید ،

صلح و آرامش موجود در تمام مخلوقات تو را بر هم خواهد زد . 

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید

داستان آموزنده شرافت و مردانگی

داستان آموزنده شرافت و مردانگی

داستان آموزنده شرافت و مردانگی

در زمان ساسانیان مردی در تیسفون زندگی میکرد که بسیار میهمان نواز بود و شغلش آب فروشی بود.

روزی بهرام پنجم شاهنشاه ایران (ساسانی) با لباسی مبدل به در خانه ی این مرد میرود و می گوید که از راه دوری آمده و دو روز جا می خواهد .

آن مرد بهرام را با شادی می پذیرد و می گوید بمان تا بروم و پول در بیاورم.

مرد میرود و تا میتواند آب میفروشد و سپس با میوه و خوراک نزد بهرام باز میگردد.

بهرام به میهمان نوازی مرد اطمینان پیدا میکند ولی می خواهد آن مرد را بیشتر امتحان کند.

بنا بر این تا قبل از آمد مرد به دربار رجوع می کند و می گوید :

دستور دهید که هیچ کس حق ندارد از این مرد در سطح شهر آب بخرد.

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید

داستان های آموزنده آذر ماه 92

داستان های آموزنده آذر ماه 92

داستان های آموزنده آذر ماه 92

داستان آموزنده : “طناب خیالی”

 

کودکی از مسئول سیرکی پرسید:

چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!

 

صاحب فیل گفت:

برای خواندن ادامه داستان ها به ادامه مطلب بروید

داستان کوتاه پیرمرد فقیر و گردن بند

داستان کوتاه پیرمرد فقیر و گردن بند

روزی پیرمردی فقیر و گرسنه، نزد پیامبر اکرم (ص) آمد و درخواست کمک کرد. پیامبر فرمود:

اکنون چیزی ندارم ولی «راهنمای خیر چون انجام دهنده آن است»

پس او را به منزل حضرت فاطمه (س) راهنمایی کرد.

به ادامه مطلب بروید

داستان آموزنده هزار سکه طلا

داستان آموزنده هزار سکه طلا

آورده اند که روزى یکى از بزرگان به سفر حج مى رفت .

نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت…

چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.

عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید…

به ادامه مطلب بروید

۴ داستان کوتاه و آموزنده ۹۲

۴ داستان کوتاه و آموزنده ۹۲


به ادامه مطلب بروید

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد